می دونم خیلی ها دوست دارند جای ما باشن. این که صبح به صبح با نگاه به گنبد طلای امام رضا از خواب بیدار بشی و روزت رو با سلام به آقا شروع کنی و شب به شب تو حرم بخوابی و هیچ خادمی هم بهت نگه " آقا پات رو جمع کن . اینجا که جای خواب نیست!" آرزوی خیلی هاست...
قبلترها حتی واسه غذا خوردن هم از حرم بیرون نمی رفتم . همین جا همه چیز بود . اونقدر زائر مهربون با هزار امید و آرزو واسه من غذا می آوردن که دیگه لازم نبود کمترین زحمتی هم به خودم بدم... تمام روز رو می نشستم کنار آقا و براشون ذکر خدا می خوندم و ازخوبیاشون می گفتم...
به دو رو برم که نگاه می کردم نگاه اشک آلود زائرهایی رو میدیم که با یه حسرت خاصی نگاهم می کردن و نمی دونم چرا حس می کردم دارن صدای من رو می شنون و با اینکه به زبون اونها صحبت نمی کردم ، معنی حرفام رو می فهمند! اون وقت بود که یه خورده مور مورم می شد! آخه می دونید بین من و آقا حرفهایی زده می شد که خیلی عاشقونه بود انگار خجالت می کشیدم بقیه صدام رو بشنون!
اون وقتا امثال من خیلی زیاد بودن... هر طرف حرم رو که نگاه می کردی یکی مثل من داشت غزل می خوند برای آقا...
تازگی ها اما انگار ساختمونهای حرم از ما عزیز تر شدن! به ما می گن بودن شما واسه ساختمونهای قدیمی حرم ضرر داره... دیگه زائرها اجازه ندارن به ما کمک کنن و یه وقت برامون غذا بیارن... دیگه اگه کسی می خواد ما رو ببینه و خاطرات بچگی ش براش زنده بشه باید توی سوراخ های گچ بری ها و کاشی کاری های حرم رو خوب بگرده تا یکی از ما رو پیدا کنه!
خیلی از رفقام رفتن ولی من نمی تونم... یه لحظه دورتر از آقا بودن لحظه مرگمه، مطمئنم!
آخه من کبوتر حرم امام رضام...
(نویسنده:زائر)
مسئله های ریز مادری
یک صبح ایرانی
طعم غزل
جاروی حرم
سلام به خورشید خورشیدها
هبوط
ثروتمان
باب الجواد
[عناوین آرشیوشده]
زائران دیروز: 7
کل بازدید :92132
پر کاهی ست پیشکش آستان بلند رضوی...
متن ادبی
مقاله
حدیث
تیر 1388
فروردین 1388
اسفند 1387
بهمن 1387
دی 1387
آذر 1387
آبان 1387
شهریور 1388
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
اردیبهشت 91
مهر 89
مرداد 89
اردیبهشت 89
بهمن 88
مرداد 95